دلتنگي هاي تو
اين روزا دلتنگي هاي تو براي دوستاي مهدكودكت همچنان ادامه داره. براي كم شدن دلتنگي هات تصميم گرفتي واسشون نامه بنويسي. تو مي گفتي و من روي كاغذ مي نوشتم. بعدشم گفتي : مامان اينا رو مثل يه پستچي بده به دوستام وقتي رفتي سرچشمه. نامه ها رو به همراه يه نقاشي از خودت بسته بندي كردي و دادي به من. كلي هم تاكيد كردي كه يادت نره. متن نامه هايي كه واسه سانيا و شيوا و يكي از خاله هاي مهدكودكت نوشتي رو برات ميزارم دختركم: سانيا جان عزيزم خيلي دلم واست تنگ شده. بالاخره يك روز از تابستونا ميام بهت سر مي زنم سرچشمه. و خيلي هم دلم واسه همه دوستام تنگ شده. سانيا، سلام به شيوا برسون. آناهيتا شيوا جان عزيزم، بالاخ...